loading...
بهترین اس ام اس
بهنام علیپور بازدید : 77 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)

عبادتی که بر باد است!

عبادت

اشاره:

چه بسا عبادتهایی که بی هدفند، نه خود حرکتی دارند و نه در صراطی مستقیم حرکت می کنند، جز خستگی جسمانی ثمری و اثری ندارند. عبادتهایی که از عبودیت سرچشمه نگرفته اند اینگونه اند، عبادت منهای عبودیت به اسکناسی می ماند که بدون پشتوانه است، چنین عبادتی هر چقدر هم که بسیار باشد، بی ارزش است.

شرح بیشتر این ماجرا از زبان عالم فرزانه، استادصفایی حایری شنیدنی است:

"رِندى می خواست مرا نقد بزند و بشناسد، اما آنقدر ناشیانه كه من هم فهمیده بودم و خودش هم فهمیده بود كه من فهمیده ام، ولى به روى خود نمى آورد و با غرور مى گفت كه: من با خیلى ها گفت وگو كرد ه ام و از خیلى ها پرسیده ام كه براى رسیدن به كمال از چه راهى باید رفت. بعضى ها مرا به ریاضت دعوت كرده اند و به تمركز و خلوت دستور داد ه اند. بعضى به عبادت و ذكر و نماز و مستحبات. بعضى به خدمت به خلق و محبت و ایثار.

ببین این نماز، این ذكر، این ریاضت و این خدمت و یا این شهادت و جهاد، امرى و تكلیفى به آن رسیده است، پس تمامى اینها ارزش دارد و پذیرفته است و یا امرى به آنها نرسیده است، پس تمامیشان بر باد...

بعضى ها به جهاد و شهادت. تو چه مى گویى؟ تو كدام راه را انتخاب مى كنى.

پیدا بود كه من هر كدام از اینها را انتخاب كردم او به مقصود رسیده بود و من را در جوالى كرده بود و به چوب بسته بود.

من خندیدم و نگاهش كردم، بی تاب بود و تحمل نگاه را نداشت. مثل بچه ها اصرار مى كرد كه بگو عبادت یا...

گفتم هیچكدام. نه عبادت، نه ریاضت، نه خدمت و نه شهادت...

تعجب كرد و دید كه شكار از دستش پرید . او خیال مى كرد كه راهها را بسته و مرا به تور انداخته و از زبان خودم شناساییم كرده است. او حساب مى كرد كه اگر جوابش را ندهم، باز جوابش را گرفته است، اما حساب این یكى را نكرده بود و جا خورد.

گفتم نه شهادت، نه ریاضت، نه خدمت و نه عبادت، بل عبودیت، بل اطاعت.

از تو تنها عمل نمى خواهند. عمل اسكناس است كه ارزش ندارد. ارزش آن وابسته به پشتوانه ى آن است. مهم عبادت نیست، مهم عبودیت است .

ببین این نماز، این ذكر، این ریاضت و این خدمت و یا این شهادت و جهاد، امرى و تكلیفى به آن رسیده است، پس تمامى اینها ارزش دارد و پذیرفته است و یا امرى به آنها نرسیده است، پس تمامیشان بر باد...

صراط مستقیم، راه نزدیك، راه میان بر، همین عبودیت و اطاعت است، نه عبادت، نه ریاضت، نه خدمت به خلق و نه شهادت. شهادتى كه از امر او الهام نگیرد و خدمتى كه از او مایه نگیرد و ریاضتى كه از او نباشد و عبادتى كه نشان او را نداشته باشد، بر باد است . كُلُّ اَمرٍ ذى بالٍ لَم یبدأ بِبِسم اللَّه فَهواَبتَر . آنچه نشان او را بر خود ندارد، دم بریده است، ناقص است، بى ارزش است . آنچه از او نشان گرفت، معنى دارد، حتى اگر جمع كردن پشكل ها و پاك كردن بینى یتیمى باشد.

بیچارگى ما در این است که می خواهیم از استدلال و اشراق و عرفان و شریعت و طریقت به او برسیم . اینها ما را جز به خودشان نمى رسانند. و این است كه پس از یك عمر، جز خستگى، جز غرور، جز نخوت و نمایش، حاصلى نداریم.

هنگامیكه به كشف و شهودىمی  رسیم، به تسخیر و قدرتى مى رسیم، به صنعت و دانشى مى رسیم، آنچنانیم كه نگو و خیال مى كنیم كه رسید ه ایم و به حق راه یافته ایم، در حالى كه نه فقه و اصول، نه تفسیر و نه كلام، نه حكمت و نه اشراق و نه عرفان و سلوك، هیچكدام ما را نمى رسانند. آنچه ما را مى رساند عبودیت است و اطاعت است.

اطاعت هم امر می خواهد، تا دستورى نباشد، امتثالى نیست، اطاعتى نیست.

امر او هم از میان كارها به آن كارى گیرد كه مهم ترین است . در هر لحظه بیش از یك امر نیست و این امر به آن كارى تعلق گرفته كه اهمیت بیشترى دارد...

ما به جاى اینكه نقش خودمان را عوض كنیم و از بازیگر ى ها دست بكشیم، بازیچه ها را عوض مى كنیم و شغل ها را تغییر مى دهیم همین كه در یك مرحله از یك كار وازده مى شویم، دنبال كارى تاز ه تر و متنو عتر مىرویم و خیال مى كنیم كه آزاد شد ه ایم، در حالى كه شغل ها عوض شد ه اند. و این است كه پس از مدتى دوباره خستگى است ووازدگى. گاهى دنبال فقه هستیم و گاهى دنبال حكمت و گاهى دنبال عرفان و هر لحظه به ش كلى در مى آییم، ولى آرام نمى گیریم و نمى رسیم. بى ظرفیت و خسته و متحیر و خائف و محزون هستیم و نشان مى دهیم كه هنوز درمرحله ى ایمان هم شكل نگرفته ایم.

اگر به جاى این همه، بیاییم كارهایى كه امكانش را داریم بررسى كنیم و از این میان بهترینش و مهمترینش را انتخاب كنیم، راحت مى شویم و همانطور كه گفتیم در گرو اینكه به كارمان هم علاقمند باشیم، نخواهیم بود، ازاین سطح بیرون مى آییم و با ذوق و طبعمان حركت نمى كنیم.

و كسى كه در این كلاس می  نشیند دیگر شغل ثابثى نخواهد داشت، كه تا آخر عمر چنان خو اهم كرد و كجا خواهم بود، كه هر لحظه، همراه تحول ها، تكلیف تازه اى پیش مى آید. آنچه ثابت و پا برجاست، نقش ماست، كه عبودیت است و اطاعت، این است كه اصالت دارد، نه عبادت نه خدمت، نه ریاضت و نه شهادت.

با این دید دیگر در گروموقعیت ها نخواهیم بود، كه اگر با فلانى باشیم بهتر خواهم بود. اگر با فلانى ازدواج كنم،

به من رشد مى دهد و از این حر ف ها... چون هیچ كسى نمى تواند به تو رشد بدهد . این تو هستى كه در هرموقعیتى مى توانى رشد كنى و یا خسارت ببینى.

گیرم تو در كنار رسول باشى و یا همراه فاطمه، این درست كه اینجا زمینه بهتر است، ولى این هم هست كه تكلیف بیشترى از تو مى خواهند. در هر حال این زمینه ها مهم نیستند، وضعیتى كه تو مى گیرى و اطاعتى كه توخواهى داشت، تو را بالا مى برد و یا پایین مى آورد. البته این حرف ها بر ما كه با چیزهاى دیگر مأنوس بودیم، سنگینى مى كند. ما دوست داریم با فلانى باشیم و در فلان جا زندگى كنیم و اسمش را هم مى گذاریم خدا و رشد، غافل از آنكه رشد ما در گرو همین اطاعت و تقوى، همین عبودیت است؛ یعنى اینكه در هر موقعیتى تكلیفمان را بیاوریم و اسیر موقعیت هاى خوب و یا بد نباشیم، كه رسول مى گفت: ما اَدرى ما یفْعلُ بى ولابِكُم انْ أَتَّبِع الاَّ ما یوحى الَى(1)

من چه مى دانم براى من و یا براى شما چه پیش مى آید، با ما چه مى كنند. من از مرزم، من از وحیم وتكلیفم تجاوز نمى كنم. این نقش ثابتى است كه در كنار حادثه هاى متغیر به تو امن و تسلط مى دهد و راه نز دیك، صراط مستقیم تا رشد انسان، همین توحید، همین عبودیت، همین اطاعت و اتّباع رسول است . هر كسى هر چه مى خواهد بگوید، كه ما از راه نزدیك به حق مى رسانیم، یا چه ها مى كنیم و چه ها نمى كنیم. گُوشَت از این حرف ها پر باشد. این قرآن است كه راه نزدیك را نشان مى دهد و صراط مستقیم را معین مى كنید.

أَن اعبد ونى هذا صراطٌ مستَ (2)

نیك إِنَّنی هدینى ربى إلى صراطمستَقیم دیناً قَیماً ملَّةَ إِبراهیم حنیفاً و ما كانَ منَ الْمشْرکین (3)

اتَّبِعونى هذا صراطٌ مستَ (4)

این آیه ها و تمامى آیه هاى تقوا، از این صراط مستقیم حكایت مى كند، چون تقوى همین اطاعت است، همین اتباع

و اقتداى به رسول است.

همین طور كه دیدى عبادت را از عبودیت جدا كردیم چه بسیار عبادت هایى كه خودشان ویل و عذاب انسان است. هنگامى كه نماز همراه امر نباشد و تكلیف تو كار دیگرى باشد، این عبادت ارزشى ندارد و عبودیت نیست.

عبادتى عبودیت است كه با اطاعت اللَّه همراه باشد و از امر او الهام گرفته باشد (5)

 و این صراط مستقیم و راه نزدیك است كه تو را پیش مى برد، نه فقه و نه اصول و نه حكمت و عرفان و نه ریاضت و شهادت.

آنجا كه تكلیف دارم تا جلوگیر دشمن ها باشم، اگر به كارى دیگر روى بیاوریم خریدار ندارد.

آنجا كه آد مها دارند مى پوسند و از درون پوك مى شوند، اگر به خلوتى و كنجى پناهنده شده باشم، این ارزشى ندارد و حتى من در همان خلوتم محاصره مى شوم و در خانه ام از پاى مى افتم. اگر به سوى گندها هجوم نیاورى، ناچار محاصره مى شوى. اگر براى درگیرى آماده نشوى، ضربه مى بینى . آنها كه نیازهاشان را تأمین نكرد ه اند، مجبورند كه امتیاز بدهند و این است تكلیف تو، كه زمینه ها را فراهم كنى و از خلوت فارغت بیرون بیایى و مهره هایت را بسازى.

آنجا كه تكلیف تو ساختن و سوختن است، ساختن مهر ه هایى و سوختن دشمن هایى، اگر به تظاهر بپردازى وشعار دهى و یا سینه ات را جلوى گلوله بگیرى، خریدارى ندارى.

این على است كه تمام وجودش سوز مرگ است و على عبد است و عبودیت او صراط مستقیم است . و اگرمى بینى كه صراط مستقیم به على تفسیر مى شود از همینجاست كه یك قدم از مرز بیرون نمى گذارد و آنجا كه شورشمشیر دارد، بیل به دست مى گیرد و نخلستان ها را آباد مى كند. و چه احمق است كسى كه سوز على را ببیند و اورا به ترس و خودخواهى متهم كند، كه مرگ براى این رو ح هاى بزرگتر از هستى، جرعه ى گوارایى بیش نیست،

ولى همین جرعه را محروم مى شوند.

من چه مى دانم براى من و یا براى شما چه پیش مى آید، با ما چه مى كنند. من از مرزم، من از وحیم وتكلیفم تجاوز نمى كنم. این نقش ثابتى است كه در كنار حادثه هاى متغیر به تو امن و تسلط مى دهد و راه نز دیك، صراط مستقیم تا رشد انسان، همین توحید، همین عبودیت، همین اطاعت و اتّباع رسول است .

مرگ براى اینها ولادت است و آزادى از زندان، ولى محكوم شوند.

مادام  که به عبودیت نرسیم وهمچون مرده پیش دست غسال نباشیم و پیش از مرگمان نمیریم، به جایى نرسیده ایم، هر چند كه به شهادت و عرفان و یا فقه و اصول و تسخیرها و تسلطها رسیده باشیم.

مرده از خودش حركتى ندارد، به انداز هاى كه بجنبانیش مى جنبد.

عبد دیگر از خودش حركتى ندارد، آنجا كه امر هست و به همان مقدار كه امر هست شور و جنبش و حركت خواهد داشت و همین است كه رسول نباید، بر آنها كه حرفش را نمى شنوند از روى حسرت و عاطفه جان بدهد (6)

مگر رسول نسبت به خلق، از خدا مهربا نتر است، پس به همان اندازه باید بسوزد كه خدا او را مى سوزاند و گرم مى كند و این است كه استقامت رسول باید مطابق مأموریتش باشد . به او مى گویند: إِستَقم كَما أُمرْت، نمى گویند :إِستَقم فیما أُمرْت.

تو همانطور كه دستور دارى پایدارى کن . پایدارى تو باید به اندازه مأموریت تو باشد، نه بیشتر نه كمتر، كه هر دو طرف، خروج از مرز عبودیت است و اسارت هوس هاى نهفته و پنهان.

همین است كه رسول گوید كه سوره ى هود مرا پیر كرد، چون تنها استقامت را نمى خواهند، كه استقامت باید به اندازه ى مأموریت و مطابق دستور باشد . تنها حركت را نمى خواهند، حركتى را مى خواهند كه كنترل شده باشد و مهار باشد . عبادت را نمى خواهند كه عبودیت را خواستارند . عبد مى خواهند، نه آزاد، كه عبد آزاد ه اى است كه شكل گرفته، رها شده اى است مهار شده و جهت یافته . و این وجود ارزش دارد و كار ساز است و حركت و نور مى آفریند.  بخارهاى هرز، خرابى مى آفرینند، مگر هنگامى كه مهار شوند و توربین ها را بچرخانند و حركت و نور بسازند.


پی نوشت ها:

1- احقاف، 9

2- یس، 61

3- انعام، 161

4- زخرف، 61

5- آنجا که کلمه ى عبد همراه مفعولش باشد مثل اعبدوا اللَّه، عبد ربه، مفهوم عبودیت را دارد.

6- فلا تذهب نفسك علیهم حسرات. فاطر، 8

منبع:

صفایی حایری، علی، دیداری تازه با قرآن

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 517
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 50
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 209
  • آی پی دیروز : 53
  • بازدید امروز : 360
  • باردید دیروز : 126
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 486
  • بازدید ماه : 486
  • بازدید سال : 4,932
  • بازدید کلی : 44,055