loading...
بهترین اس ام اس
بهنام علیپور بازدید : 159 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)

با سلام خدمت شما دوستان و عزیزان!

امروز با یک داستان از داستان های حضرت یوسف (ع) خدمت شما اومدیم که با یک درسزیبا و آموزنده ای هم همراه هست. این داستان از طرف پایگاه اطلاع رسانی محله نوعلمگرد آوری شده و امیدواریم این داستان زیبا رو بخونید و ازش لذت ببرید.

روزی که مالک بن ذعر یوسف (ع) را در بازار خرید و فروش حراج می کرد ، او را درنیل شستشو دادند و مالک وی را در حریر پوشید گلاله ی لطیف بر سر او کرد و یوسف راگیسوهایی بود دراز به غایت نیکو ، و تنش از فرط لطافت اگر آب نوشیدی در حلق وی میتوانستی دید. کف پایش آینه. چه نطقی داشت...روزی که به مصر رسیدند قضا را روزیابری بود.مالک بن ذعر زیر نم نم باران یوسف را حراج کرد. مردمان از پگاه درمیدانگاهی شهر اجتماع کرده بودند. گروهی از دارایان بزرگ در یک صف و اجتماعی عظیماز تماشاچیان در صف دیگر. همچنان که خریداران و تماشاچیان این پا آن پا می کردند ودر انتظار دیدن روی ماه یوسف (ع) بودند ، بانویی کهنسال و خمیده عصازنان عصازنانبه میدان آمد. در حالی که مشتی پشم در دستان لرزان داشت ، یکسره به صف خریدارانرفت و خویشتن را در صف ایشان جای داد. یکی از کارگزاران مالک به او گفت: چرا در صفخریداران ایستاده ای؟ پیرزن با صدای لرزان پاسخ داد: خب، ایستاده ام که ایستادهام. مرد گفت به چه مبلغ؟ مشتی پشم؟! نمی بینی سرمایه داران بزرگ همه خائف اند (میترسند) و دل دل می زنند که مبادا تمام دارایی شان کفاف قیمت یوسف نکند؟پیرزن بهآسمان نگاه کرد و گفت: من پیرزنی شکسته اما یکه شناسم. روزگار درسها به من آموختهاست. قیمت یوسف را می دانم ، اما به خودم گفتم این راه طولانی را عصازنان بیایم تادر صف خریداران یوسف باشم تا آن روز که اسامی خریداران را فهرست می کنند خدا بداندکه من هم این راه را آمدم تا در صف خریداران یوسف باشم.

تو نا امید از این در مرو ، امید اینجاست فزون تر از رقم قفل ها ، کلید اینجاست

بهنام علیپور بازدید : 95 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)
سری اول اس ام اس ، پیامک ، SMS ، جوک و طنز سایت را برای شما آماده کردیم که امیدواریم با خواندن آنها لذت ببرید.

 
 

منبع: www.parsviva.com



 

 


یه نقطه قرمز توی آسمون داره حرکت میکنه... میدونی چیه؟........اون قلب من نیست که واسه تو پر کشیده.........یه مگسه که ماتیک زده!

 

یارو پسرشو میبره آزمایش ببینه دیوونست یا نه... دکتر به پسره میگه: برو با این آبکش آب بیار... یارو میگه: این خسته هست ، بذار من بیارم!

 

یه بابا به بچش میگه:درس بخون گوساله...میدونی گوساله چیه؟ بچه میگه آره ، یعنی کسی که باباش گاوه!

 

به یه نفر میگن دوست داری وقتی تو تاکسی هستی کی کنارت بشینه؟ میگه یه دختر خوشگله ، ناز ، ملوس ، سوسول ، دلبر ، با نامزدش. میگن خاک تو سرت; چرا با نامزدش؟ میگه آخه اون دوتا به هم می چسبن جای من زیاد میشه!

 

عزیزم تو گاو منی...! ناراحت نشو الان توضیح میدم: گ : گلمی ا : آرزومی و : وجودمی.

 

یه گدا در خونه ی یک پیرزنی رو میزنه پیرزن میگه باز اومدی گدایی؟ گدا میگه توقع داری بیام خواستگاری...؟

 

روباه به زاغ گفت: به به چه دمی ، چه بالی ، چه سری ، چه نوکی... زاغ به روباه گفت: خفه شو اون موقع کلاس دوم بودم ، الان شوهر دارم...

 

بوش گفت: سه نقطه از قم را خواهم زد... لره میگه چرت گفته ، قم دوتا نقطه بیشتر نداره... ترکه میگه جفتشون زر میزنن ، گم اصلا نقطه نداره...!

 

 

جشنواره ی فیلم خسیس ها: 1- تکه نانی برای دو نفر 2- تا حالا موز خوردی؟ 3- ده نفر زیر یک چتر 4- من اصغر 15 سال دارم 5- دیشب پیتزا خوردم آیدا

 

یارو ماشین می خره پشتش مینویسه یا زهرا یا هیچکس...!

 

آن شب حاجی خیلی نورانی شده بود... بچه ها رو بوسید... آفتابه رو برداشت رفت پشت خاکریز...صدای انفجار بلند شد...آخه حاجی روی مین ریده بود...!

 

میگن وقتی یه خوشگل به آسمون نگاه می کنه ستاره ها چشمک می زنن...یه وقت به آسمون نگاه نکی بهشون ضدحال بزنی...!

 

یارو اسم پیغمبر یادش میره میگه برجمال پدر خانم حضرت علی صلوات!

 

میدونی فرق لر با شورت چیه؟ با هر کدوم 2 دقیقه بگردی آبروت میره

 

دعای شب یک کودک خردسال: خدایا! خودت میدونی آب کم خوردم ، جیش هم کردم ، پس کمکم کن صبح کتک نخورم... حالا که دعاتو کردی لالا کن!

 

یارو می ره حج خلاف جهت همه طواف میکنه ، بهش میگن چرا اینجوری می کنی؟ میگه: شما خدا رو دنبال کنید من از این طرف می گیرمش...!

 

یارو داشت تو پارتی می خوند: می خوام که با بوسه گل لباتو پرپر کنم.... یهو 110 می ریزه تو پارتی ، یارو ادامه می ده: گلهای پرپر شده رو هدیه به رهبر کنم...!

 

میدونی اگه چشم خر هم مثل گربه تو شبها می درخشیدچی می شد؟ شبهای اردبیل مثل لوس آنجلس چراغونی می شد!

 

بهنام علیپور بازدید : 104 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)

سلام. حالت چطوره؟ خوب هستی؟ امروز یه نامه که یه عاشق واسه امام زمان (ع)نوشت رو برای شما آماده کردیم که تو مایه های داستان هم هست. اگه یه وقت بذاریبخونی مطمئن باش که خوشت میاد. اینو نمی گم که مطالب این پایگاه حرف ندارن... ولیخداییش همه ی داستانهایی رو که تو این پایگاه می ذاریم داستانهای خوندنی ای هستنکه اگه تو اینترنت دنبالش بگردی فقط اینجا پیدا می کنی. حالا نمیخوایم از اینپایگاه اطلاع رسانی تعریف کنیم. چون خوبی یا بدی رو باید شما عزیزان بگید. پس یهقول به ما بدین که واسه هر پست و مطلبی که ازش خوشتون اومد یه نظر بذارین تا مابدونیم کاربرهای این پایگاه بیشتر از چه موضوعاتی استقبال می کنن. خیلی ازتونممنونیم... حالا دیگه برین سر وقت نامه ی زیر:


 
محبوب من ، برای آمدنت سراپای خود را عطرآگین می کنم. پاهایم را در حوض نقرهخواهم شست و با گلابی ناب و عقیق مصر خواهم آلود.

روی ماه دستمال نمدار می کشم نوک قاشق آسمون رو می چشم

می پاشم ســتاره ها رو ســر رات  کـه بیای قـــدم بـــذاری رو چـشم

لباسی از آینه می پوشم و دکمه ی دلتنگی را باز می کنم... ترانه ی انتظار تو راکه می نویسم ، مرغان سفید نوروزی بر فراز دفترم به پرواز در می آیند...

واسه ی اومدنت برنـــامه هــا همه ی جاده ها آب پاشی میشه

نوک هر پرنده ای شاخه گلی کف رودخونه هامون کاشی میشه

دیروز جمعه بود... در همین خیابان ، نبش خیابان جام جم ایستادم... بر درختسنوبر چه ازدحامی بود...! روی شاخه هایشان ، شمردم هفت لانه ی گنجشک بود.گنجشک هاکه نوکشان را حنا بسته بودند به لانه هایشان می رفتند ، جیک جیکی می کردند ودوباره بازمیگشتند... می خواستم مشتی جیک جیک بیاورم... وسیله ای نداشتم...مدتهاست جیبهایم را گم کردم...

شبها رو جمع می کنم ، تا میزنم   رنــگ روغنی به فــردا می زنم

هــمـه ی تلخی ها رو دور میریزم طـعم شیرینی به دریـا می زنم

یـه حـســاب تــازه ای بــاز میکنم  شکل ماهت رو پس انداز میکنم

اصلا بهار می شود که تو بیایی... به همه گفتم یارمان فراموشکار نیست... گاهیبرای رنجهایت مثل چنین شبی که سالروز شهادت پدر توست آنقدر گریه می کنم و اشکهایمرا با پیراهنم خشک می کنم که لباسم برایم کوچک شود...

پس نازنین...

غزل غزل داد ، توی کوچه های شمشاد با لب ترانه فریاد ، گل نرگس باغت آباد.

 

بهنام علیپور بازدید : 85 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)

سلام. امروز هم یک داستان که بهتره بگیم نامه رو که مربوط به دوران جنگ هست و با انتخابات هم ربط داره رو برای شما کاربران دوست داشتنی و عزیز از پایگاه اطلاع رسانی محله نوعلم آماده کردیم که مطمئنم اگه بخونید خیلی خوشتون میاد.

این متن برای اولین بار و توسط این پایگاه نوشته شد (البته نمی خوایم بگیم تمام مطالب این سایت رو خودمون آماده می کنیم. ولی بیشتر سعی مون اینه که مطالبی رو تو این پایگاه بذاریم که در سایتها و وبلاگهای دیگه نباشه و برای بازدیدکننده تازه و مفید باشه). راستی نظرتونو درباره ی نوشتن این نوع مطالب که یکیشونو در زیر می خونید برای ما بذارین و بگین این مطالب چطوره؟بازم بذاریم یا نه! از همه شما عزیزان ممنونیم...

 

پسر عزیزم. ما توی یک چاله گیر افتاده بودیم. جز یک باریکه راه مین گذاری شده مقصد دیگری نداشتیم. تا تاریک بود می بایست یک نفر از ما فداکاری کند و باریکه را باز شود. ما هشت نفر بودیم. پیشنهاد حسن آقا هیچ فایده ای نداشت ، چون هر هشت نفرمان داوطلب بودیم. خود او پیشنهاد کرد رای بگیریم. یک تکه کاغذ را هشت قسمت کنیم ، اسم هر کدام را روی یک تکه کاغذ بنویسیم ، تا بزنیم و آقای شریفی که بزرگتر ماست یکی را بردارد اسم هر کس که آمد او راه را باز کند. من کاغذها را هشت تکه کردم. هادی گفت: من کلاس خوشنویسی رفته ام ، خطم از همه بهتر است ، من می نویسم. کاغذها را دادیم به او ( به هادی). بقیه مشغول جمع آوری وسایل ، مهمات و چیزهای شخصی مان شدیم... هادی اسامی را نوشت ، تا زد و روی خاک ریخت. وقت نداشتیم. حسن آقا کاغذها را قاطی کرد ، چشمهایش را بست ، بسم الله ای گفت و یکی را برداشت. اسم خود هادی بود. همه اعتراض کردیم ، همه غصه خوردیم... فایده ای نداشت... قرار گذاشته بودیم. بلاخره با اندوه با هادی خداحافظی کردیم. پلاک و اسلحه و قمقمه و نامه ها و عکس هایش را به من سپرد. پیش از آنکه حرکت کند خودش کاغذها را زیر خاک پنهان کرد و رفت... بعد هم راه باز شد ، راه باز شد و یکی یکی با چشم گریان و سینه خیز راه افتادیم... حبیب که از همه ما کوچکتر بود برگشت کاغذها را از زیر خاک در آورد...هنور هوا تاریک بود که رسیدیم به سنگر خودی... حاضر نیستم برایت بنویسم چه حالی داشتیم... در همان حال حسن آقا گفت: حبیب کاغذها را تقسیم کن ، اسم ها را بخوان و اسم هر کسی را به خودش بده تا آخرین دستخط هادی را یادگاری نگه داریم. حبیب کاغذ اول را باز کرد... بار اسم هادی بود...دومی را باز کرد ،سومی،چهارمی،پنجمی،ششمی،هفتمی،هشتمی همه ی کاغذها رویشان نوشته بود هادی، هادی، هادی، هادی، هادی، هادی، هادی، هادی. الان که این کاغذ را برای تو می نویسم نمی دانم چرا یاد آن چاله و یاد آن رای گیری افتاده ام. نمی دانم چرا اینها را برای تو می نویسم... شاید می خواهم بگویم آن شب توی آن چاله ما رای گیری کردیم آنجوری. امروز همگی روی قله ی کوهی ایستاده ایم در بلندی ای که همه ی مردم دنیا ما را می بینند و امروز نفس ماست که بر همه ی جهان دمیده می شود. پس رای دادن اظهار عقیده ی ساده ای نیست... آن اسمی را که روی کاغذ می نویسیم مطمئنا مثل دستخط هادی تا ابد می ماند... اگر با اخلاص باشد و دانایی ، ما را تا بهشت بدرقه می کند... اگر زیاد نوشته ام مرا ببخش... دلم نیامد شناسنامه ام را بدون کاغذ و سلام و علیک برایت ارسال کنم...

خداحافظ پسر عزیزم...




بهنام علیپور بازدید : 83 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)
اين كدي كه امروز براتون كامل توضيح ميدم به درد مواقعي مي خوره كه يك وبلاگ داشتيد و حالا از اسمش يا كلا از مطالبش خسته شديد و دوست دارين اسم و يا موضوع وبلاگ خود رو عوض كنيد . شما فقط كافيه كه كد زير رو كپي كنيد و به جاي قالب وبلاگ اول خود جايگزينش كنيد . بعد با خيال آسوده برين يك وبلاگ جديد بسازيد و با اون كار خود رو ادامه بدين . حالا هر كسي كه وارد وبلاگ قبلي شما شود بدون اين كه چيزي رو احساس كند مستقيما وارد وبلاگ دوم شما مي شود .



درضمن اين كد با همه كدهايي كه ممكنه جاهاي ديگه ببينيد فرق داره . فرقش اينه كه اولا كاربران چيزي از انتقالشون احساس نمي كنند و دوما اين كه شمارشي براي انتقال انجام نميده . آخه يك كد ديگه هم هست كه مثلا از 10 ميشماره مياد تا صفر بعد ميره به وبلاگ جديد . خلاصه خيالتون جمع باشه كه بهترين كد رو براتون انتخاب كردم :

 

 



 

 

توجه : حتما در كد به جاي عبارت " آدرس صفحه اي كه ميخواهيد كاربران به آن انتقال داده شوند " به طور كامل آدرس صفحه اي را كه دوست دارين بازديدكنندگان به آن بروند رو وارد كنيد . مثلا شيوه آدرس رو اينجوري بايد وارد كنيد :

http://noalam.blogfa.com/

بهنام علیپور بازدید : 99 یکشنبه 16 آبان 1389 نظرات (0)
سلام. امروز اولین قالب طراحی شده توسط این پایگاه رو به شما کاربران عزیز معرفی می کنیم. این یک قالب زیبا و خوبیه که فکر می کنم ازش خوشتون بیاد. اسمشم Snap 2 هست.
کدهای این قالب تصحیح شدند!

http://noalam.persiangig.ir/Theme/Snap2/Snap2.png


دریافت قالب



 


 

تعداد صفحات : 52

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 517
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 65
  • آی پی دیروز : 53
  • بازدید امروز : 155
  • باردید دیروز : 126
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 281
  • بازدید ماه : 281
  • بازدید سال : 4,727
  • بازدید کلی : 43,850